امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

سی و یک ماهگی

ماهگیت مبارک شکر من و بابا بابا علیرضا ازت میپرسه عشق من کیه؟ میزنی به سینه ی خودت و میگی من! میگه عمر من کیه؟ میگی من! شکر من کیه؟ من! عسل من کیه؟ مامان!! این روزا عاشق آهنگ کجای دنیای بنیامین شدی! میای و میگی مامان آهنگ آی آی بزار مامان ناز چند روزی رو واسه استراحت اومده تهران و بابا جونی مونده پیش بابابزرگ که خیلی مریضه طفلکها خیلی خسته و ناراحتن.پیری و مریضیه بابای باباجونی یکطرف و دور بودن از خونه و زندگی از طرف دیگه خیلی شرایطشون رو سخت کرده. دیروز که دیدیش کلی ذوق کردی .مخصوصا وقتی سوغاتیت رو دیدی که یه ماشین پلیس به قول خودت گنده بود کلی باهاش بازی...
11 دی 1392

وروجک ما و آخرین دندون شیری!

به وروجک کوچولوی خونمون میگم انقدر به این مجسمه های روی شومینه دست نزن!میدونم آخر سرشون رو میخوری!! میگه مامان بجوم بعد قورتش بدم؟! روز جمعه ی گذشته خونه بودیم و باید یه برنامه ای پیاده میکردم که لااقل نصف روز رو یکمی آروم بنشینه! واسش سی دی کارتون شیرشاه رو گذاشتم که سه بعدیه و کلی با عینکش صفا کرد و سرگرم شد دندون بیستم هم در اومده!البته دقیقا نمیدونم کی چون الان که نگاهش میکنم کاملا بزرگ شده.اینم بزار پای بازیگوشیهات که به هیچ وجه نمیزاری توی دهنت رو نگاه کنم و دیروز به هزار ترفند و رشوه تونستم اون ته تها رو نگاه کنم و چشمم به جمال اون دندون جدید و آخرین دندون شیریت روشن بشه از الان ذو...
9 دی 1392

خاطره ی شب یلدا

الان که دارم واست مینویسم داری با فیلت بازی میکنی. داری سعی میکنی کلاهت رو سر فیلت بکنی و مدام میگی سرت کنم که سردت نشه تازگیها یاد گرفتی هر چی میگیم میگی شی!؟هر چند که کاملا متوجه میشی چی بهت میگیم.یعنی یه جورایی میخوای خودت رو بزنی به اون راه و اون کار رو انجام ندی هر کس ازت میپرسه مامانت رو دوست داری یا بابات محاله که جواب بدی و جوری طرف رو میپیچونی که خودش هم متوجه نمیشه که جواب نگرفته سومین شب یلدا رو خونه ی مامانبزرگ من دعوت بودیم. خیلی شب خوب و خاطره انگیزی بود.مخصوصا واسه تو که هر کاری دلت خواست کردی و از در و دیوار بالا رفتی و هر چی دلت خواست خوردی جدیدا هم هر کار اشتباهی که...
4 دی 1392
1